magic فصل 2 پارت 4

Limoo Limoo Limoo · 1399/08/05 10:42 · خواندن 9 دقیقه

خب این آخرین پارت برای امروز.برای بعدی 3 تا😁

  به همون آدرس رفتیم

لوکا:خب دیگه رسیدیم

نینو:هی به نظرتون اینجا زیادی عجیب نیست؟

لوکا:نه معمولیه

آلیا:خیلیhttp://www.blogix.ir/images/smileys/08.gif ​

من:میگم اینجا باید اقامت می کردیم؟

جای بدی بود و می شد توش بمونیم فقط یکم خراب بود
آلیا:حرفی ندارم

من:نبایدم داشته باشی

دستگیره ی در رو چرخوندم که دستگیره اش کنده شد

من:یعنی به بدشانسی گفتم زکی

آلیا:برو کنار کار خودمه

پشتش به من بود و من هیچی نمی دیدم

بعد اومد عقب و دیدم دستگیره خوب شده

من:هی این عادلانه نیست که شما قدرتاتون اینجوریه ولی من قدرت ندارم-_-

لوکا:تو هم داری.بعدا بهت میگم

دستگیره رو چرخوندم و رفتیم داخل

لوکا:نه بدجایی هم نیستا

من:هعی بدک نیست

آلیا:برین داخل بینم

یک دفعه یک سوسک دیدم.لعنتتتتتتت!!!

پریدم تو بغل لوکا:عرررررررر

لوکا:دردددددددد.آخه تو وقتی از یک سوسک می ترسی دیگه می خوای از قدرتات استفاده کنی برای جنگیدن با اون هیولا

من:تو زر نزن داداش

یکم حرصم گرفته بود

یک دفعه احساس کردم از دستم یک چیزی خارج شد

به دستم نگاه کردم و چیزی ندیدم

من:خل گشتم

لوکا:نه اتفاقا گل گشتی

من:چی میگی؟

لوکا با چشم به همونجایی که سوسکه بود اشاره کرد

به سوسکه نگاه کردم که دیدم خیس آبه

من:آلیا دفعه ی بعدی آب میریزی رو این موجود بدبخت به منم اطلاع بده

لوکا:-_-خیلی خنگی

من:به داداشم رفتم

لوکا:نه حرفمو پس می گیرم...خیلی خیلی خنگی

من:حالا دلیل بیار-_-

لوکا:تو همین الان از قدرتت استفاده کردی اونوقت هیچی نفهمیدی

من:قدرتم؟

لوکا:آب

من:آب؟

لوکا:بابا بفهم دیگه!!قدرتت آبه

من:جان تو؟

لوکا:جان تو

من:-_-

دستم رو به سمت صورت لوکا گرفتم و بعد دیدم آب پاشیده شد تو صورتش

من:یاح یاح یاح

لوکا:بعدا به حسابت میرسم خواهر

من:حالا کو تا اون موقع.راستی آدرین رو جحالا چیکارش کردی؟

لوکا:هن؟آدرین؟

من:آرههههههههههههههه

لوکا:عه دوباره این حنجره ات رو باز کردی که.من چه می دونم آدرین کیه

از بغلش بیرون اومدم:نه دیگه نشد.راستشو بگو

لوکا:مرینت من واقعا نمی دونم آدرین کیه

من:منم گوشام مخملیه-_-

لوکا:شاید باشه@_@

من:لوکااااا

لوک:عه چرا جیغ میزنی؟

من:خو نمیگی

لوک:خو نمیدونم

نه مث اینکه نمی تونم به این راحتیا از زیر زبونشون حرف بکشم

نینو:خب دیگه بریم بخواب....

من:خیلی خب من رفتم خودکشی کنم

به سرعت از پله ها بالا رفتم

رفتم به آخرین طبقه

صدای قدم های سریع لوکا میومد.

لوکا:مرینت کجا میری؟

من:اون دنیا

در پشت بوم رو باز کردم

روی لبه ی پشت بوم رفتم

چشام رو بستم و می خواستم خودم رو شل کنم که صدای آدرین تو گوشم پیچید:نه مرینت اینکار رو نکن!!من کاری کردم که من رو فراموش کنن!!!

من:تو کجایی؟

هیچ صدایی نیومد

یک دفعه یک نفر من رو از پشت کشید که افتادم تو بغلش

صدای لوکا اومد:خیلی دیوونه ای!برای چی آخه خودکشی؟!؟

دیگه حرفی نمی تونستم بزنم

همه چیز سیاه شد

{در خواب}

آروم چشام رو باز کردم.چرا من باید خوابای عجیب ببینم؟عه اون برج ایفله که افتاده و سوخته؟

عه چرا پاریس اینطوری شده

داشتم راه میرفتم که پام اومد رو یک چیزی

سرمو اوردم پایین که یک جیغ بلند زدم که پیچید

یک جسد بود که صورتش به طرز وحشتناکی خونی بود

قابل توصیف نبود

آروم قدم برداشتم

چرا اینطوری شده؟

یک دفعه یک چیزی افتاد چشت سرم

سرم رو برگردوندم که با دیدن هیولا نفسمو حبس کردم و به سرعت فرار کردم

یک دفعه یک دریچه باز شد و من واردش شدم

من:ای خدااااا

توی یک جای سرسبز بودم

صدای پسربچه ای اومد:هی ماری بیا پایین

آروم نگاه کردم که دیدم یک پسر بچه ی دیگه ای هم بود با موهای بلوند و گفت:باشه بابا اصلا بیا آشتی!فقط از درخت بیا پایین

دختر بچه ای رو بالای درخت دیدم

دختر بچه:نخیر نمیام.تا عذرخواهی نکنی نمیام

یک پسر موآبی دیدم

موآبی:مری بیا لج نکن.ممکنه بخوری زمین یطوریت بشه ها

مو زرد:با من که نمی خوای در بیافتی؟

دختربچه:باشه بابا حالا توام اینقدر جوگیر نشو

موزرد:فقط بزار بیای پایین جوگیر رو نشونت میدم

خندم گرفته بود.با اینکه بچه بودن خیلی چیزا بلد بودنا

یک دفعه شاخه ای که دختر بچه روش بود شکست و دختر بچه داشت میافتاد

سریع رفتم سمتش و گرفتمش

دختر بچه:آخ...اه چه درخت پیری بودا...عه خانم ببخشید

سریع از دستم پرید بیرون:ببخشید خانم.شما هیچیتون نشد؟

من:نه بابا من یه طوریم بشه؟جلل خالق

دختر بچه خنده ای کرد:اسمتون چیه؟

من:مارینت

دختر بچه با ناباوری بهم زل زد:اسم منم مارینته

من:واقعا؟چه سوءتفاهم جالبی

پسر موزرده گفت:ممنونم خانم که این دختر کله شق رو نجاتش دادین.من هم آدرینم

با تعجب بهش نگاه کردم.

پسر مو آبیه:وای ممنونم این خواهر دیوونه ام رو نجات دادی خانم مارینت.منم لوکاام

چشام گرد شد:چ...چی؟

 

 

 

 

 

 

 

عه وا!

تمامید

اممم...حرفی ندارم

برا بعدی 3 تا

ببینین چقدر خوبم

وجی:بزرگش نکن به خوبی من که نمیرسی

تو یکی برو کنار بزار باد بیاد

خب چطور بود؟

بعدی 3 تا بی زحمتhttp://www.blogix.ir/images/smileys/03.gif ​

اینم از آهنگ داستان

بکوبببببببببب