magic پارت 11

Limoo · 09:52 1399/08/05

{مارینت}

آخی طفلی

یک سیلی با دست آزادم به خودم زدم.نه مری.طفلی رو از کجا اوردی.اصلا وظیفه اش بود که کنار من باشه.

دیدم لای پلکاش رو باز کرد و.....

آدرین:ماری....

با خودم گفتم الانه که بیمارستان بره رو هوا

آدرین که سعی می کرد عصبانیتش رو کنترل کنه گفت:مارینت....بزار وقتی حالت خوب شد می کنمت تو قوطی مربا

قیافه ام از ترس مثل پنیر کاممبر شد

من:امممم.....آدری جون چه خبرا خوبی خوشی سلامتی؟اینجا چه کار می کنی؟

چنان دادی زد گفتم الان پرستار میاد جمعش می کنه ولی پرستار کو؟نه جان من این جیغی که این کشید زلزله ی 4 ریشتری اومد.الان اینجا مثلا بیمارستانه

آدرین:مگه روانی هستی؟برای چی پریدی؟

من:آنو....

آدرین:ادای ژاپنیا رو در نیار دارم ازت سوال می پرسم

من:اینجا بیمارستانه؟

آدرین:سوال رو با سوال جواب نمیدن.اول جواب منو بده

اگه بهش می گفتم مطمئنا می گفت خلی.با اینکه خودمم شک دارم اما خب...

من:می دونی....(و همه ی ماجرا رو تعریف کرد حتی قضیه ی صدا رو)

منتظر واکنش آدرین بودم

من:لازم نیست باور کنی ازت همچین انتظاری...

آدرین:باور می کنم

من:واقعا؟؟؟؟

آدرین:خب اون روزی که می خواستم ببرمت خونمون یک مه مشکی رنگ دور و برت ظاهر شد

راست میگه.چرا یهو ظاهر شد(اینو بهت گفتم همین جوری حرف خودتو میزنی ور ور ور ور/یک دقه زرنزن بفهمم چی شد/) من:خب...یعنی الان باور کردی؟

آدرین:با اینکه خلی همین جوریشم ولی مجبورم باور کنم

اخم کردم:کسی مجبورت نکرد باور کنی.به خودت فشار نیار

آدرین:خانم کوچولو می خوای منو چال کنی؟

اینقدر بدم میاد بهم بگه خانم کوچولو.

من:نه پ می خوام کولت کنم

آدرین اخم کرد.اوه اوه!اعصابش خط خطیه.یک نیشگون ازم گرفت که یک جیغ بنفش رو رد کردم و به جیغ آبی تبدیلش کردم

من:مرض داری؟

آدرین:تو هم کرم داری(الان منظورت من بودم یا مارینت؟/هر دوتون)

من:نه یک مرضی داری

آدرین:مثل اینکه نیشگون هوس کردی

من:نه نه!اصلا من مرض دارم

آدرین زد زیر خنده.وا!مگه چی گفتم؟

خندش که تموم شد سرشو اورد نزدیک.نزدیک تر.مطمئنم همچین کاری نمی کنه.غلط می کنه بکنه.

داشت نزدیک و نزدیک تر می شد که

من:سوال منو جواب ندادی

آدرین که الان زدم تو حس درامش گفت:آخه الان؟

من:بگو اینجا مگه بیمارستان نیست؟

آدرین:نچ خونه ی بنده است.نفهمیدی؟

آخه من از کجا باید می دونستم که خونه ی تویه؟اینقدر خونت به اندازه ی بیمارستانه اندازه اش که آدم اشتباه می گیره.

من:فهمیده بودم.می خواستم مطمئن بشم.

اینم یک راه برای خودمو زدن به کوچه ی مملی چپه

حتما که نباید کوچه ی علی چپ باشه.مثلا علی راست باشه.

آدرین یک دستشو لای موهاش کرد و دست دیگشو تو جیب.

آدرین:من میرم یک قدمی تو حیاط بزنم.تو اینجا استراحت کن

و به سمت در رفت.در رو باز کرد و رفت.

........زکی!تو به من بگی اینجا بمون منم مثلا گوش می کنم

از رو تخت بلند شدم و رو پنجه ی پام راه رفتم.لباس پوشیدم و خلاصه خودمو شیک کردم اما آرایش نکردم.

کفش اسپورت پوشیدم و از اتاق زدم بیرون.

خخخ.دوست دارم آدری رو بترسونم.بریم که رفتیم.

رفتم تو حیاط.آدری داشت یکم اونورتر قدم میزد.رفتم پشت یک ستون قایم شدم و دید میزدم(هوی چشاتو درویش کن/تو خودت گوشات رو درویش کن/چشوم)

از ستون یکم بیرون اومدم و دیدم آدرین نیست

داشتم آروم آروم تعقیبش می کردم(تو حیاط؟/نه رو ویلچر//وجی از اینجایه داستانو می بندی یا خودم با جفت پاهام که سابقه ی خوبی دارن بیام تو حلقت؟/گزینه ی اول/بای/بای)

که گمش کردم.یک سایه ای رو توی حیاط دیدم.فکر کنم خودش بود.رفتم جلو که سایه هه اومد به سمتم

اون دیگه چیه؟

منم فرار و بر قرار ترجیح دادم و الفرار.

پریدم عین الاغ چهارپا تو خونه و 10 تا 10 تا پله ها رو طی کردم و رفتم تو اتاقم.لباسای قبلیم رو پوشیدم و رفتم رو تختم که در باز شد.اینقدر ترسیدم که چشمام رو بستم و پشت سر هم جیغ میزدم.هیچی نمی شنیدم که دیگه صدایی از خودم در نیومد

فهمیدم دست یکی رو دهنمه.

در حالی که دست و پا میزدم تا ولم کنه گفتم:عوضی ولم کن

که صدای آرومش توی گوشم پیچید:آروم باش منم.