magic پارت 14

Limoo · 09:55 1399/08/05

آلی:خیلی دوست دارم همراهت بیام اما دوتا کینگ اخمو نمی ذارن بریم

من:اونش با من،فقط بگو میای یانه؟

آلی:چشم.ببینم چی تو اون مخ خبیثت داری

*********(فردا صبح)

وای چه خواب خوشمزه ای.بستنی و کلوچه و کیک تو هوا معلق بودن و منم رفتم روی یکیشون نشستم.تا اومدم یک گاز خوشمزه بزنم صدای جیغ یک خری اومد.ای درد اگه گذاشتن ما یک چیزی بخوریم.دوباره می خواستم یک گاز بزنم که دوباره همون جیغ اومد.

یهو چشام رو باز کردم و دیدم آلیا روبرومه.

با صدای خفه ای گفتم:تو چرا بالا سر منی؟

آلیا یک جیغ خفیف کشید.یکم که از خواب و بیداری در اومدم فهمیدم....

انگشت آلیا تو دهنمه

سریع انگشتش رو تف کردم و گفتم:برا چی انگشتت تو حلق منه؟؟؟

آلیا:من نمی دونم تو چه خوابی داشتی می دیدی که انگشت منو کردی تو حلقومت

ا! پس بگو کی داشت جیغ میزد.خوبه زودی فهمیدم چون می خواستم جفت پا هم بپرم تو حلقش.واقعا واقعنی.

بلند شدم و چشام رو مالوندم

آلیا:نمی خواستی بریم بیرون؟

یک پس کله ای بهش زدمو گفتم:آخه کدوم احمقی این موقع صبح میره بیرون؟

آلیا گوشیش رو از کنار تخت برداشت و جلوم گرفت

اخبار صبح بود.آنلاین

خبرنگار(نادیا نیست):سلام صبحتون بخیر.امروز هیچ اتفاقی نیافتاد.یعنی فعلا قتلی صورت نگرفته.مثل اینکه مردم میگن قتل کیلویی چنده و میان بیرون.

و بعد تعدادی از مردم رو نشون داد

آلیا فیلم رو برد و گفت:اینم احمق

من:خب خدایی احمقن.کی این موقع صبح که هنوز خروس بیدار نشده بیدار میشه؟؟

آلیا:اوف دختر چقدر غرغر می کنی سرم رفت.من میرم آماده شم.

و از رو تخت بلند شد و رفت تا آماده بشه

منم رفتم اتاق فکر

یکم فکر کنم ببینم اگه آدرین و نینو مچمونو گرفتن چه چیزی بگم تا بپیچونمشون.

متاسفانه هرچی فکر کردم هیچی به مخ پوکم نرسید

دست و صورتم رو شستم و از اونجا خارج شدمو به سمت اتاق رفتم.

به سمت کمد رفتم و درشو باز کردم.یک دامن صورتی_قرمز تا بالای زانو با یک لباس سفید که بالاش رو با نگین های کوچیک تزئین شده بود تا آرنج پوشیدم

یک جفت کفش صورتی با پاشنه ی 5 سانتی پام کردم

آخه آدرین برای چی باید تو یکی از اتاق های عمارت لباس دخترونه داشته باشه؟(خدایا از این شانسا هم به ما بده/آمین/)

تو آیینه به خودم نگاهی انداختم.اینبار رژلب قرمز رو که روی میز آرایش بود رو به لبام کشیدم.اما کم رنگ.

از در اتاق زدم بیرون و دیدم که آلیا نیست.

وا!کجا رفت؟اصلا رفت که رفت.حتما منتظر من کنار در اصلی وایساده

آروم پام رو روی اولین پله گذاشتم.اینقدر آروم میرفتم که اگه تو اون موقع حلزون با من مسابقه می داد چشماش گرد می شد

چیه؟خو اگه تند برم پوزم با زمین یکی میشه

داشتم آخرین پله رو میرفتم که صدای جیغ زنونه ای به گوشم رسید

توهم زدم.

توهم زدم.

از آخرین پله هم اومدم پایین(یعنی در طول داستان داشتی میرفتی پایین/آره.چیه؟مشکل داری؟/عزیزم کنترل اعصاب)

داشتم تو راهرو تند اما بیصدا راه میرفتم و خدا خدا می کردم.چون من با کفشای معمولی هم میرم تو دیوار دیگه با این کفش پاشنه بلند که از دیوار هم رد می کنم.داشتم میرفتم که دوباره اون جیغ نازک زنونه تو گوشم پیچید.

اینبار بجای بیخیالی،ترس به وجودم سرایت کرد.

این صدا....صدای آلیاست.

سرم رو برگردوندم و رو پنجه ی پام چرخیدم.مسیرمو که عوض کردم با چنان سرعتی رفتم که سونیک و میگ میگ هم به گرد پام نمی رسیدن.

دوباره جیغش رو شنیدم ولی دیگه نشنیدم.صداش رو دنبال کردم.

از پله ها سریع رفتم بالا 

رسیدم به یک اتاق

نمی دونستم که کدوم اتاقه.خیلی ترسیده بودم.دستم رو روی دستگیره ی در گذاشتم.

نفس عمیقی کشیدم که ترسم از بین بره.

دستگیره رو چرخوندم.یکم مکث کردم.بعد وارد اتاق شدم که دیدم آلیا به صندلی بسته شده

رفتم نزدیکش.دستمالی که دور دهنش بود رو برداشتم.

من:آلیا چی شده؟خوبی؟کی اینکار رو باهات کرده؟؟؟؟؟

آلیا زد زیر خنده

وا!چرا می خنده؟نکنه مسمومش کردن؟نکنه چیزی بهش دادن؟

آلیا همونطور که می خندید گفت:مارینت اگه....اگه بدونی...کی اینکار رو کرده...حس جکی چانی بهت دست میده میری اون دوتا رو نفله می کنی.........

من:آلیا دووم بیار....الان زنگ میزنم اورژانس.خونسرد باش.

آلیا:مارینت داری چی میگی؟من خوبم.

من:پس چرا داری می خندی؟

آلیا:بیا دستای من رو اول باز کن

دستاش رو باز کردم

من:حالا بگو

آلیا:هیچی.

من:یعنی چی هیچی؟حداقل بگو کی به صندلی بسته بودت

آلیا:اگه بگم میری تو کار بروسلی

من:آلیا مسخره بازی در نیار.بگوووو

آلیا:نمیگم

من:چرا؟

.....:......