magic پارت 15

Limoo · 09:56 1399/08/05

آلیا:اگه بگم میری تو کار بروسلی

من:آلیا مسخره بازی در نیار.بگوووو

آلیا:نمیگم

من:چرا؟


یهو یک صدایی از پشتم گفت:یعنی اگه بگه تو مارو نمیزنی؟

تا برگشتم دیدم آدرینه نینو هم پشت سرشه

آدرین:خانما کجا تشریف می برن؟

من:هیچ جا

آدرین:هیچ جا نمی خواین برین؟پس این تیپی که زدین برای چیه؟

من:می خواستیم.....می خواستیم....خب می خواستیم....

آدرین:می خواستید؟

من:می خواستیم بریم حیاط.آره آره می خواستیم بریم حیاط.

آدرین:نه بابا!

من:به انجیل

خب دروغم که نمیگم.اول می خواستیم از حیاط بریم بیرون.پس دروغ نگفتم.

آدرین:چرا ما رو بیدار نکردین؟

من:چون قدم زدنو کوفتمون می کنید

آلیا این حرفو شنید سرشو اورد پایین.تازه فهمیدم چه گند جمع نشدنی ای هم زدم.

به آلیا نیم نگاهی انداختم که دیدم شونه هاش داره می لرزه.چقدر تو احساساتی هستی.گریه نداره که عزیزم.سرشو اورد بالا دو متر پریدم اونور.یک لبخندی فراتر از ژکوند زده بود ولی سعی می کرد قورتش بده.

آدرین بعد یک قرن به حرف اومد:کوفتتون می کنیم؟

من:نه ببخشید اشتباه شد.یک چیزی فراتر از اون

اینو که گفتم آدرین اومد سمتم.منم رفتم پشت آلیا.آدرین چرا همش به سمتم خیز برمی داره؟(خب منم جای اون بودم به سمتت خیز که برمی داشتم هیچ،تازه چنان میزدمت که بچسبی به دیوار/ممنون از حمایتت/خوهش/)

آلیا هیچ کاری نکرد.نه گذاشت نه برداشت.

آدرین هم از پشت آلیا تا کرد رسید به من.التمام الحضارت.از این به بعد کتاب انجیل و تورات و قرآن می خوانم فقط من رو نجات بدین.

آدرین الان روبروی من وایساده بود.

از چشاش سنگایه گدازه ای شلیک می کرد.یهو ناخواسته پریدم بالا که با این حرکتم آدرین هم رفت عقب.

به این میگن شانس.از پشت آلیا اومدم بیرون و سریع از اتاق رفتم بیرون.دویدم و دویدم تا به یک ستونی رسیدم(به دو تا خاتون نرسیدی؟)خفه الان موقعیت جدیه تو داری نمک میریزی()

رفتم پشت ستون قایم شدم.

صدای آدرین رو می شنیدم و البته نینو و آلیا:مارینتتتتتتتتتتتت

اینا باید برن کلاس خوانندگی با این هنجره قناصشون(میگی هنجره اشون قناصه بعد برن تست بدن؟)بابا من یک چیز گفتم ول کن.وقت گیر اوردی ها.

صدای ادرین رو شنیدم:آلیا تو برو سمت راستو بگرد.نینو تو هم سمت چپو.منم از اینور میرم.

و صدای قدم هاشونو شنیدم که رفتن.

هوفففف.

_خانم کوچولو خسته نشدی اینجا موندی؟

این دیگه کیه؟سرمو چرخوندم که دیدم.....آب دهنمو قورت دادم.آدرین بود

من:چیزه میگم....من رفع زحمت کنم

آدرین:هنوز باهات کار دارم.می خواستی بری بیرون؟

دیگه چرا الکی پنهون کنم.با لحن خیلی بچگانه ای گفتم:آره می خوستیم بریم بیرون.ولی دوتا برج زهرمار بالای سرمونن.

آدرین:آخ دلم کباب شد.این دیگه چه لحنیه؟

بعد از یک کم مکث گفت:می خوای فردا بریم بیرون؟

نیشم باز شد ولی با حرف بعدیش سریع بسته شد:اما فقط خودمون.

من:آلیا و نینو هم می خوام بیان

آدرین:نمی....

دوباره با همون لحن بچگانه ام گفتم:خواهش موکونم

آدرین:اه.تو هم یاد گرفتیا.باشه.

دوباره نیشم تا ته باز شد

*****

شب شده و منو آلیا الان رو تخت خوابیم.البته خودم که بیدارم.

اینقدر برای فردا هیجان دارم.نمی تونم برای فردا صبر کنم

***

هایییییی{خمیازه}هنوزم بیدارم البته دیشب یکم خوابم برد بعد ساعت 5 بیدار شدم.

من:آلیااااااا

آلیا:ها؟کدوم خری هستی؟

اخمی کردمو گفتم:از نژاد خودتم پس یعنی تو هم خری

آلیا چشماش رو نیمه باز کرد

من:پاشو اماده شیم

آلیا:آخه کدوم احمقی این موقع صبح بیدار میشه؟بزار بخوابم

من:آلیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

آلیا چشاش 360 درجه باز شد:چیه؟چی شده؟

من:ببین چه هیاهویی شده خب پاشو چقدر می خوابی؟عجبا

آلیا:مثل اینکه خانم تا دیروز می گفتن کی این موقع بیدار میشه

من:شکر خوردم حالا بلندشووووو

آلیا:باشه فقط کرم نکن

من:تو مگه کر هم میشی؟پاشو دیگه تا یک جیغ دیگه نزدم.

آلیا سیخ سرجاش  نشست:هرچی تو بگی کمی صبرکن عزیزم الان میرم آماده میشم.

و از رو تخت بلند شدو رفت تا لباساش رو عوض کنه