magic پارت 24

Limoo · 10:10 1399/08/05

چرا اینطوری می کنه؟

من:اون...پ...پس...پسر...پسر....

آدرین داد زد:درست حرف بزن

اشک از رو گونه ام سر خورد پایین

لوکا اخماش رو تو هم کرد و گفت:تو خودت چکارشی که سرش داد می زنی؟

و نگاهشو از ادرین گرفت و دوخت به من

سریع اشکام رو پاک کردم و از اونجا دور شدم.آلیا هم پشت سرم می دوید

سریع رفتم توی ویلا

تو اتاق رفتم و در رو قفل کردم

آلیا داد زد:مرینتتتتت...در رو باز کن

من:آلیا برو

دیگه صدایی نیومد

آروم بودم ولی ذهنم خیلی درگیر بود

شاید باید یکم استراحت می کردم

سرم رو رو زانوهام گذاشتم

چشام رو هم رفت و دیگه هیچی نفهمیدم...

***

صدای آدرین از اومد:من نمی خواستم اونکارو کنم آلیا...نتونستم خودمو کنترل کنم

بعد دادهای نامفهومی از آلیا اومد

چه خبره؟

آخ خوابم اومد می خواستم بلند شم که نتونستم.پام بی حس بود(خواب رفته بود)

همونجا موندم تا پام خوب بشه

بعد از چند دقیقه بلند شدم.می خواستم در رو باز کنم که پشیمون شدم

رفتم رو تخت دراز کشیدم

یک دفعه صدای لوکا اومد:آه خدا!باورم نمیشه تو هنوز همون آدرین باشی

چییییییییییی؟؟؟؟

سریع به صورت نشسته در اومدم

صدای آدرین اومد:تو از کجا منو می شناسی؟

لوکا:اونو ولش دیگه حوصله ندارم توضیح بدم

دوباره دراز کشیدم.

سرم پر از فکرایه گیج کننده بود

داشتم به اتفاقات امروز فکر می کرد که صدای آلیا اومد:مرینت؟بلند شو بیا شام بخور

جواب ندادم.خو چیه حوصلم نمیشد(وجی:-_-)

بعد از دقایقی صدای آدرین اومد:مرینت؟خوبی؟ماری؟مارینتتتت

من:اوف درد.برو خوبم

آدرین:مرینت در رو باز کن

من:نمی خوام.حوصلتو هم ندارم پس لطفا برو

یکم بعد صدایی نیومد بعد صداش ملایم شد:مارینت من متاسفم.نمی خواستم سرت داد بزنم.خواهش می کنم بیا بیرون

از رو تخت سر خوردم پایین و رفتم به سمت در

من:آدرین؟

آدرین:ب...بله؟

قفل رو چرخوندم و در رو باز کردم

با اخم بهش خیره شدم

اونم به من داشت نگاه می کرد که زد زیر خنده

عه!چرا می خنده؟مشکل داره؟

من:چیه؟

آدرین گفت:تو آیینه برو خودتو چک کن

رفتم تو اتاق و تو آیینه به خودم نگاه کردم

موهام انگار برق گرفته بود.مث انیشتین سیخ شده بودن تو هوا

زیر چشامم باد کرده بود

اصلا بخوام تو یک کلام بگم میشه:شدم گوریل انگوری

آدرین:بیا پایین می خوایم شام بخوریم

اخم بهش کردم و گفتم:گمشو(وجی:احساس رو برم/مری:-_-)

آدرین ملتمسانه گفت:مارینت لج نکن دیگه.بیا بریم پایین.من که معذرت خواهی کردم

من:من نگفتم نمیام.گفتم فقط برو

آدرین مظلوم یک چند دقیقه نگام کرد و بعد رفت

دلم کباب که چه عرض کنم جوجه کباب شد

موهامو شونه کردم و یکم به خودم رسیدم و رفتم پایین

بلند گفتم:سلامممممممممممممممممممم

همه 3 متر پریدن هوا.بعد به من نگاه کردن

آلیا:نمی تونی درست بیای پایین؟

من:نچ

بعد دیدم کله آبی هم اونجاست

من:تو اینجا چکار می کنی

لوک:اومدم اینجا

من:-_-خب خودم دارم می بینم کور که نیستم می گم برای چی؟

آدرین زود تر جواب داد:چون باید یه چیزایی روشن بشه

من:از تو نپرسیدم کله موزی

آدرین:کله موزی؟؟واقعا؟

من:هوم...خب شام چی داریم....

وای غروب من می خواستم ببینم.عرررررررر.

آلیا:مرینت؟چرا قیافتو اینجوری کردی؟

من:همش...همش...

داد زدم:تقصیر شما دو تا کله پوکهههههه

و انگشت اشاره ام رو به سمت لوکا و آدرین گرفتم

آدرین:مارینت؟حالت خوبه؟چرا قرمز شد...

من:اگه شما دوتا با هم دعوا نمی کردین من غروب رو می رفتم نگاه کنم

آدرین:ماری...

من:همش تقصیر توعه

آدرین:مارنت فردا می برمت.اوکی؟

من:میگم...چی؟

آدرین:همین که شنیدی

من:واقعا؟

آدرین:هوم

یک نیشخند بزرگ زدم:ممنونممممممم آدرین.عا......

نزدیک بود سوتی بدما

رفتم سر میز نشستم و با شادی غذامو خوردم.

بعد از تموم شدن غذام رفتم بخوابم

من:باییییییییییی.شب همگی بخیررررر

همه:خدافظ خانم خوش حنجره

من و آلیا رفتیم بخوابیم.

تو تخت بودیم که تازه متوجه ی نبودن نینو شدم.

به صورت نشسته رو تخت نشستم که آلیا هم همزمان با من بلند شد

من و اون:نینو کجاست؟

واتتتتتتت؟

رفتیم تو حال که همزمان آدرین هم اومد

من و آدرین:نینو کجاست؟