magic پارت 27

Limoo Limoo Limoo · 1399/08/05 10:24 · خواندن 9 دقیقه

 آلیا:نه بابا زن دیگه چه صیغه ایه؟

نمی دونم چرا اون موقع خیالم راحت شد
من:خب هیچی پس
آلیا:صبر کن ببینم تو از آدرین خوشت میاد؟

من:😐😐😐😐😐
آلیا:باش بابا

من:آخه تو یه درصد احتمال بده....
و دیگه نتونستم ادامه بدم و سریع خوابم برد
صبح با صدای آدرین از خواب بیدار شدم

آدرین:زیبایه خفته نمی خواد بلند شه؟
همونطور که چشمام رو می مالوندم گفتم:اصلا من می خوام برم خواب آخرت پ حرف نزن

آدرین اخمی کرد و گفت:اولا از این حرفا نزن دوما می خوایم بریم بیرون

اولش تو خواب و بیداری بودم.چشام داشت بسته می شد که آدرین گفت:مرینت شنیدی چی گفتم؟مرینتتتتت

با دادش چشام باز شد و گفتم:آره معلومه که فهمیدم...چی گفتی؟

آدرین:بدو بریم بیرون
خیلی تعجب کردم ولی خب از طرفی هم خعلی خوشحال شدم
من:واقعا؟یعنی واقعا واقعنی؟؟
آدرین:آره آره حالا هم پاشو بریم
آدرین رو به بیرون هدایت کردم و بعد لباسام رو پوشیدم
رفتم بیرون که آدرین رو روبروی خودم دیدم
من:بزن بریم

آدرین:چه ذوقی هم داری...من گفتم میریم بیرون نگفتم میریم خوش گذرونی

خیلی قیافه اش جدی بود.در حدی جدی که نیشم بسته شد

من:خ...خب باشه...بریم
تو ماشین نشسته بودیم و داشتیم می رفتیم
از پنجره به بیرون نگاه می کردم که دیدم داریم از شهر خارج میشیم
وا!
نگاهی به آدرین انداختم
خیلی جدی نشسته بود
من:آدرین؟
خیلی ترسیده بودم
به دودلیل
۱.شاید کارایه خاک بر سری بخواد بکنه
و دو.....
نکنه همون هیولاهه باشه ولی خودشو شکل آدرین کرده

آدرین:مرینت؟
اینو که گفت پریدم و کلم خورد به سقف ماشین

من:رسیدیم؟...باشه پیاده شدم
می خواستم در رو باز کنم که آدرین داد زد:مرینت ماشین داره حرکت می کنه

یکم به خودم اومدم و دستم رو از در ماشین فاصله دادم

آدرین آروم گفت:چقدر تو حواس پرتی
سرمو انداختم پایین تا اینکه ماشین بعد از چهار ساعت متوقف شد

آدرین:پیاده شو

از ماشین پیاده شدم و رفتیم داخل یک ویلا
خیلی خوشمل بود
ولی.....گول این ویلا رو نمی خورم
من با تته پته گفتم:آ...آدرین....برا چی.....منو اوردی....اینجا؟....

آدرین گفت:خودت می فهمی

و این کلمه باعث شد من بیشتر از چند دقیقه قبل بترسم

خونه کم نور بود.(با اینکه روز بود ولی خب خونه لامپاش رو خاموش کرده بودن و پرده ها رو کلا کشیده بودن)
که یهو لامپا روشن شد و آلیا و نینو اومدن جلوم:تولدتتتت مبارککککککککککک

منم از این همه سرعت المعمل ترسیدم و سریع بازوی آدرینو چسبیدم.بعدش که فهمیدم چه شکری خوردم سریع ازش جدا شدم

من:اهم اهم....این جا چه خبره؟

آلیا با ذوق و شوق گفت:تولدت مبارککککک

من:آآآآآآآآآآآآآآ.....تولدم؟

نینو اومد جلو و گفت:آره. تولدت مبارکککک

من:آها....اونوقت می تونم بگم از کجا می دونین امروز تولد منه؟

نینو:خب مدیر درواقع قبل از اینکه یک عالمه فاجعه رخ بده یک دفتر که همه چیز در مورد همه ی دانشجو ها نوشته شده بود رو بهم داد که مدیریت کنم.تاریخ تولدت رو چند روز پیش پیدا کردم

آلیا:حالا اینا رو بیخی

و اومد بغلم کنه که گفتم:کرونااااا

آلیا بغلم کرد و گفت:زر نزن.یاد گرفته برا من کرونا کرونا کنه.

از بغلش بیرون که اومدم آلیا گفت:همشم به لطف آدرینه

به آدرین یک نگاه انداختم که دیدم یک لبخند رو لبشه

عژببببببببببب

من:ولی به نظرم همش کار نینویه...آدرین بیشتر داشت منو می ترسوند

آدرین گفت:ولی نقشه ی باحالی بود

من:بله برای پسرایی که مثل جناب عالی خنگولن باحاله

 آدرین:نچ نچ ببین چقدر بی ادب شدی این همه واست خرج کردیم

خندیدم و گفتم:باشه باشه...
آدرین:نه مثل اینکه قصد تشکر نداری

رو کردم به آلیا و نینو و گفتم:از شما دوتا خیلی ممنونم

و رومو کردم به آدرین:نه مثل اینکه تو قصد معذرت خواهی نداری؟

آدرین:وای عجب دختر پررویی هستی تو

من:یالا یالا

آدرین:بسته ی بالا بالا

من:من حوصله ی بحث ندارم داداچ

آدرین:منم حوصله اشو ندارم آبجی

نینو:عه یک روزم شما اگه تونستین با هم دعوا نکنین

آلیا:همینه دیگه.اول همه ی عشقا با هم دعوا می کنن بعد با هم ازدواج می کنن و بچه دار میشن

من:آلیا بمیری

آلیا کفششو در اورد و گفت:چی گفتی؟

من:هیچی بابا گفتم ایشال...۱۰۰ سال عمر کنی

آلیا:آفرین دختر خوف

آدرین:بریم؟

با علامت سوال نگاشون کردم:کجا؟

آدرین و نینو و آلیا:جشننننن

من:مگه چه کار می کنن تو تولد؟

همه اشون چشاشون رو بزرگ کردن و به من نگاه کردن

من:چیه خو؟

آلیا:پس تو هنوز تازه کاری....بدو بریم بالش بازی

اینبار همه با تعجب به آلیا خیره شدیم

آلیا یک بالش از رو مبل برداشت و زد تو شکمم

یکم دردم گرفت ولی بعد گفتم:اینطوریاست؟

آلیا:آرههههه

یک بالش از رو مبل برداشتم و زدم تو کله ی آلیا

بعد از این بالش گنده ها برداشتم زدم تو کله ی آدرین که صاف خورد به هدف

آدرین:مرینتتتتت

من:هر هر هر هر

آدرین:حریره بخور گرمیت نگیره
من:من حریره دوست نمی دارمممم
آدرین مث داشته باشی و بعد یک بالش زد تو سر من بعد منم بالش

که آدرین جاخالی داد و خورد تو صورت نینو

نینو هم که وارد جنگ شده بود یک بالش برداشت و کوبوند تو شکم آدرین
آدرین هم یک بالشت برداشت و همه برداشتیم و بعد......
*****
هیچی دیگه
داشتیم بالشت بازی می کردیم که من نمی دونم چی چی شد از رو سرامیکا سر خوردم از پشت افتادم زمین بعد بالشتمم از دستم به هوا رفت

آلیا و نینو و آدرین هم اومدن سمتم و تا می خوردم با بالشت می زدنم

من:بابا بس کنین.....من....گوناه دارم.....

آدرین:تا تو باشی دیگه اینطوری ما رو نزنی

همینطوری داشتن می خندیدن که خیلی رو آدرین زوم کرده بودم برای همین باعث شد منم خنده ی کوتاهی بکنم

من:خیلی خب دیه...کل روز تولد رو که نمیشه بالش بازی کرد

آلیا:اوهو...خانم می خوان چکار کنن؟

من:خب بیاین بریم بیرون دیه

آدرین برخلاف تصورم گفت:بریم

رفتیم بیرون و عالمه گشت و گذار کردیم

حوصله ی توضیح هم ندارمممم

آخرش که همه ی خرید هامون رو کردیم گفتم:چقدر خوش گذشت

آلیا هم سری به معنی تایید تکون داد

بعد از اینکه وارد خونه شدیم سریع رفتیم تو اتاقامون(آلیا و مرینت)

داشتیم تو اتاق حرف میزدیم که در زدن

در رو که باز کردم آدرین و نینو به ما پیشنهاد دادن فیلم ببینیم
من می خواستم یه فیلم پلیسی ببینم که آلیا اومد یک فیلم بسی عاشقانه و درام گذاشت که همه ی اشکام رو ریختم

اینقدر فیلمه ناراحت کننده و عاشقانه بود که برای یه لحظه خودمو گذاشتم تو فیلم

داشتم می رفتم وسطایه فیلم که آلیا بازومو کشیدو گفت که تا آخرش باید ببینیم

بعدم من داشتم نگاه می کردم که از بس گریه کردم خونه رود  خونه شده بود

رفتیم بخوابیم که آدرین گفت‌:فردا بریم بیرون؟

به به چی شده آقا می خواد هی بره بیرون؟

من:حتما
آدرین:از تو نپرسیدم دختر بی ادب

من:تو که بی ادب تری داداچ

آدرین:تو تشکر نکردی آبجی

اصلا نمی دونم چرا ولی یک غرور دخترانه مانع از این می شد که بخوام چیزی به آدرین بگم
انگار یک نفر تو وجودم داره داد میزنه کم نیار

من:برو بخواب آدرین خان و شبت شوخ

بعد حرفمو درست کردم:یعنی خوش

و رفتیم یه راست تو اتاقمون و خوابیدیم
صبح با صدای آلیا بیدار شدم:مرینتتتت

من:کوفت و مرینت.درد و مرینت!مرینت مرد!مرینت ضغت شد!

صدای آدرین اومد:دوباره که از این حرفا زدی
من:بابا بزارین من بکپم شما برین هر جایی که می خواین

آدرین:نمی خوای بریم جنگل؟

سریع از جام بلند شدم
من:جنگل رو از کجا اوردی؟وسط ناکجا آباد؟
آدرین:بدو بزن بریم
سریع آماده شدم

من:بدو بریم که از هیجان دارم بال در میارم

آلیا:اون از خوشحالیه-___-

من:آلیا حرف نزنی نمیگن لالی

آلیا:شاید بگن
چپ چپ نگاش کردم و بعد از دقایقی رفتیم توی ماشین آدرین

تو راه بودیم که فقط دوچیز ذهنمو مشغول کرده بود
یکی اینکه لوکا چی شده؟
دومی اینکه منظور لوکا از اینکه من و آلیا هم قدرت داریم چی بود؟

یعنی من چه قدرتی دارم(وجی:این ۳ تا سوال شد که😐/مارینت:خو تو حالا نمی‌ خواد مثل آلی ایرادایه بنی اسرائیی بگیری)

من:آدرینننننن؟

آدرین:چیه؟
من:چه بلایی سر لوک اومده؟

آدرین:اوف ول کن توام

من:خو می خوام بدونم...باید یه عالمه ازش سوال دارم

آدرین:خودم به سوالات جواب میدم

من:اوف زود باش بگو دیگه

آدرین:زود باش سوالاتت رو بگو

جوابش رو ندادم
بلاخره رفتیم یه جای سرسبز

از ماشین پیاده شدیم و یک نفس عمیق کشیدم
من:بریم که رفتیم

همه ی وسیله ها رو از ماشین برداشتیم و رفتیم تو دل جنگل

خیلی باحال بود
یک کندوی عسل دیدم می خواستم عسلاش رو بخورم که آدرین گفت:خودم برات میارم

از روی رواندازی که انداخته بودیم بلند شد و اومد سمت کندو
من:اممم...آدرین...مواظب باش نیشت نزنن

آدرین:تو باید بیشتر مواظب خودت باشی خانم کوچولو

من:زهرمار و خانم کوچولو

آدرین:پرنسس لجباز خوبه؟

من:آدرینننننننن....اگه اینطوری صدام کنی بهت میگم کینگ اخمو

آدرین خندید و گفت:یعنی لقبات منو کشته
من:حالا برو کندو رو بیار

آدرین رفت تا کندو رو بیاره که یک زنبور نیشش زد بعد سریع یک تیکه ی گنده تو دستش گرفت و اورد

من:آخ جوننننن
آدرین طلبکارانه بهم خیره شده بود
من:اصلا انتظار تشکر نداشته باش چون وظیفه ات بود
آدرین:واقعا واقعنی؟
من:خو مث نری خودم می رفتم میاوردم پ دلیلی برای عذر خواهی نمی بینم

آدرین:خیلی پررویی

من:خجالتم نده، من متعلق به همه ام

آدرین عین کسایی که در بدبختی به سر می برن بهم نگاه کرد

من هم با پررویی تمام ،همه ی عسل هایی که تو دستش بود رو گرفتم و یه راست کردم تو دهنم.

آلیا و نینوکه از دور داشتن ما رو نظارت می کردن ، با دیدن این صحنه آلیا یک پشم غره بهم رفت ولی توجهی بهش نکردم.

آدرین یک آخ کوچولو گفت.زیر چشمی نگاش کردم دیدم قیافش کم کم داره رو به مچالی میره(وجی:تو چه علاقه ای به کلمه ی مچاله داریا/مری:خو اگه چیز بهتری پیدا کردی بوگو تا بوگم/)

فکر کنم به خاطر نیش زنبوره 

رفتیم روی رو فرشی نشستیم.موچین ام رو از کیفم برداشتم و دست آدرین رو گرفتم و سعی کردم نیش زنبور رو پیدا کنم.بلاخره دستم رو گذاشتم رو وسط انگشت اشاره اش که دادش هوا رفت

موچین رو به حرکت در اوردم و بعد از تلاش های بسیار(الینا:انگار کوه کندی . عاغا فقط نیش بودا/بازم خیلی تلاشیدم/-_-)نیش رو در اوردم

قیافم رو مث کسایی که مدال گرفته بودن کردم و می خواستم به آلیا و نینو نگاه کنم که دیدم دوباره غیبشون زده

دوباره منو با این کله موزی تنها گذاشتن

دست آدرین رو می خواستم ول کنم که آدرین گفت:کف دستمم می سوزه

من:اونجا رو هم نیش زدن؟

آدرین:فکر کنم

دستمو به سمت دستش بردم که.....