magic پارت 5

Limoo · 09:43 1399/08/05

 {آدرین}
دختره بی هوش شد.حالا چه گلی بر سر بگیرم.باید نینو و خودم رو ببرم خونه تا قاراشمیش تر از این نشده.
دختره رو چکار کنم؟
تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که اون رو هم ببرم.
بغلش کردم و به سمت ماشین رفتم.
نینو:دختر ملّتو برای چی بر می داری میاری اینجا؟
من:بیهوش شده.نمی تونیم که وسط خیابون ولش کنیم به امان خدا.
دختره رو گذاشتم پشت ماشین
من:نینو رانندگی بلدی؟
نینو:آره.چطور؟
من این پشت می شینم که دختره از صندلی نیافته
نینو:اولاً که این دختره اسم داره اسمشم مارینته.دوماً که می خوای باهاش کارای +۱۸ کنی؟
من:نینووووووووووووووووووووووووو
نینو:اینطور که تو داد زدی خونه های همسایه رفتن تو مریخ
من:اولاً که تو این دختره رو از کجا می شناسی؟دوماً که کی گفته من می خوامممممممم اون کار رو کنممممممممم؟
نینو:خب مارینت قبلاً تو دبیرستان،خانم بوستیه اون رو به عنوان مبصر کل مدرسه اعلامش کرد.همه ی بچه ها می شناسنش اما هیچ دوستی نداره.از اول بچه گیش تا الان تنها بوده.می خواستم چند بار باهاش دوست بشم اما جرئتش رو پیدا نکردم.چون خیلی سرد رفتار می کنه.پیشنهاد می کنم باهاش دوست نشی
من:خیلی خب باشه حالا بیا بریم.
من پشت نشستم و نینو حرکت کرد.
نینو:خوش می گذره اون پشت؟
من:نینو می خوام بیام دو دستی خفت کنم ولی حیف که تصادف می کنیم.
نینو:خونتون کجاست؟
من:کوهستان،همان جایی که آهو شکار کردیم یادت اومد؟
نینو:متاسفانه هیچی یادم نمیاد.
من:یعنی واقعاً نمی دونی عمارت آگرست کجاست؟
نینو:اونجااااااااااااااااااااااااااااا؟
من:نه ببخشید خونه ی زن آقا شجاع
نینو:وای چقدر تو نمک میریزی
من:من باید نمک بریزم وگرنه روزم شب نمیشه
نینو:باشه دیگه فهمیدم.پیش به سوی عمارت آگرست.
☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
{مارینت}(در خواب)
چشمام رو باز کردم.اینجا چقدر تاریکه شبیه یک سرزمینه ولی خیلی داغونه.خونه های سوخته،مردم های کشته شده.
اوضاع خیطه آقا من باید بزنم به چاگ.
من کجام؟چقدر برام اینجا آشناست!
که یک دایره ی سفید روبروم ظاهر شد.مثل یک دریچه بود.
رفتم داخلش........وایییییی اینجا دیگه کجاست؟چقدر آشنایه!چقدر با اون سرزمین خرابه ای که دیدم فرق داره.گل های زیبایی از هر طرف رشد کردن.اینجا یک باغه.یک خونه است.
یک صدایی شنیدم
ناشناس اول:وای خدا چقدر نازه.الحق که مارینت خودمی
ناشناس دوم:وای ببین چقدر نازه!بزرگ بشه می خواد چی بشه الان تازه ۳ سالشه
ناشناس بچه:عمو،مارینت کی بزرگ میشه؟
ناشناس اول:می خوای چیکار کنی؟
ناشناس بچه:(بعد از کمی مکث)من....من می خوام باهاش....
من:چیییییییییییییییییی؟
اینجا چه خبره؟اون سه نفر کی بودن؟از کجا اسم منو می دونستن؟اصلاً منظورِ اون بچه از بزرگ شدن و ازدواج کردن با من چی بود؟شاید سوءتفاهمی شده.فقط یک راه برای فهمیدنش هست.رفتم پشت بوته های گل قایم شدم.
می خواستم اونا رو ببینم که دیدم........یک مرد و یک زن که یک بچه تو بغلشون بود.یک پسر کوچولو که فکر کنم ۴ سالش بود کنار اونا بود.چقدر این جمله ها آشنا هستن.قیافه ی پسر بچه و بقیه رو جز اون بچه ۳ ساله ندیدم.اون بچه چقدر آشنا بود.
یهو زیر پام یک دایره ی سیاه ظاهر شد و منو برد به همون جای درب و داغون.صدای یک نفر رو از آسمون شنیدم:
ما...مارینت.بیدار شو.بیدار شو.
که بیدار شدم و....
{آدرین}
بلاخره به عمارت رسیدیم
من:نینو بیا داخل
نینو:میافتم رو دستت
من:الان اوضاع خطرناک تر از این حرفاست
نینو:باش
دختره رو بلند کردم و بردمش داخل عمارت
نینو:خوش به حال مارینت
من:چرا؟
نینو:چون داری بهش مفتکی سواری میدی
من:دفعه ی بعدی با ماشین تو رو میارم تو عمارت.خب نمی تونه که چشم بسته راه بره.اگه یکم به اون نخودئی که به جای مغز تو کلت گذاشتن فشار بیاری هیچی نمیشه
نینو:تو چقدر زود پسر خاله میشی
آدرین:بله دیگه ما اینیم(خودشیفته)
ببند
به دختره نگاه کردم.چقدر قیافش برام آشنا بود.
نینو:خوردیش
من:هن؟
نینو:دختره رو میگم
من:ها؟
داشتم فکر می کردم به حرف نینو که ویندوزم بالا اومد
من:نینووووووو اگه دستم بهت نرسه
نینو:تو الان دستت بندِ.بعداً دستت رو بهم برسون
من:نینووووووووووووووووو
بردمش تو اتاقم(می تونم بپرسم چرا؟/یعنی چی چرا؟/یعنی اینکه یک عالمه اتاق تو عمارته چرا اتاق خودت؟کارای +۱۸؟/ای خاک تو اون سر منحرفت بکنن تو هم از نینو تقلید می کنی چرا؟/چون می دوستم/نخیر جوابش اشتباهه.جواب:چون تو میمونی/خو بگو چرا؟/بخاطر اِرا
چون بقیه ی اتاقا مالِ خدمتکاراست.دو اتاق مونده.یکی اتاق خودم یکی هم انباری/●____________●/برو ادامه)
نینو:چرا اتاق خودت؟
من:دو اتاق مونده یکی مالِ من یکی هم انباری
نینو:بقیه؟
من:مالِ خدمتکاران
نینو:مگه ۲۹۹۸۶۵۷۸ خدمتکار داره اینجا که۲۹۹۸۶۵۷۸ اتاق رو دادی به اونا؟
من:اولاً همچین عدد گنده ای رو از کجا اوردی؟دوماً که ما اینجا خدمتکار خونه تمیز کن که فقط نداریم.منظورم خدمتکارای تو شرکت و...
نینو:مگه بهشون پول نمیدین که میان اینجا؟مگه کار و زنگی ندارن که میان اینجا؟





خب تجدید نظر کردم الان بقیه اشم می نویسم

 

 

من:اوفففف حالا بیخیال.بیا بریم انباری

نینو:انباری بخوره تو سرت.به درد عمه ی دوست دختر پسرداییت می خوره

من:بیا بریم شاید نظرت عوض شد

دختره(تو که اسمش رو یاد گرفتی چرا میگی دختره؟/چون نیباید با اسم کوچیک صداش بزنم/نه اینکه نزدی)رو گذاشتم رو تخت و رفتیم طرف اتاق انباری.در انباری رو از کردم که...

نینو:واوووووووو!اینجا انباری یا سالن عروسی؟

من:بهت گفتم که.

نینو:چشم آقا من تسلیمم.

نینو رفت تا یک نگاه بهتر به انباری بندازه که ببینه خواب می بیند آیا یا خیر

منم رفتم تو اتاقم.دیدم دختره داره تو خواب گریه می کنه

من:ما...مارینت.بیدار شو بیدار شو

مارینت:آه!ممممم...من...من.....

{مارینت}

من:آه!ممممم...من...من.....

پسره:آروم باش

من:(با فریاد)اینجااااااا کجاستتتتتتتتتتتتتت؟کدوم قبرستونیه؟

پسره:آروم باش.آخه اینجا کجاش به قبرستون می خوره؟تو تو خونه ی منی.آروم باش.تو بیهوش شدی تو خیابون منم اوردمت اینجا چون الان وضع بیرون خیلی خطرناکه من ندزدیدمت.پس برات خواهشاً سوءتفاهم نشه

حالا آروم تر شده بودم.

من:تو کی هستی؟

پسره:آدرینی بیش نیستم.ببخشید...منظورم اینه آدرین آگرستم.

من:هوفففففف.

بعد زدم پس کلش.نمی دونم چرا زدم ولی بعد از دهنم پرید

من:تو چرا منو اوردی اینجا؟(از اون موقع تا حالا داشته لیلی و مجنون تعریف می کرده/خب حول شدم/راستی آلیا این وسط هویجه)اوففففف!واییییی حالا جواب آلیا رو چی بدم؟

آدرین:آلیا کیه؟

من:دوستمه.امروز باهاش آشنا شدم.

{آدرین}

پس واقعاً دوستی نداشته

ولی این اولین باری بود که از یک دختر پس کله ای می خورم.آخه نصف دخترا می پرن رو سر و کولم ولی این یکی با بقیه اشون فرق داره.

مارینت:ممنون.و بابت پس کله ای هم متاسفم.حول شده بودم.

من:اشکال نداره.یک چیزی...منظورت چی بود که به آلیا چی بگی؟

مارینت:(ماجراها رو تعریف کرد)

من:پس دوستت تو خونه اته

مارینت:آره

که در باز شد و پشه وارد شد

پشه:خوب با هم گرم گرفتین.زوج های خوبی میشین

من:تا با پشه کش نیافتادم دنبالت حرفتو پس بگیر.

پشه:خب حقیقته.الکی که نمیگم.خودتم نمی تونی گول بزنی

من:مارینت،من یک دقیقه زیر تختو نگاه کنم ببینم دمپایی ابریم هست.

{مارینت}

داشتم با قیافه ی علامت ! نگاش می کردم که یهو زدم زیر خنده.همین طور که می خندیدم نینو و آدرین به من خیره شده بودن.

نینو:تو........خندیدییییییییییی😲

من:نه پَ فقط تو می خندی.................(داره می خنده)

آدرین:خب نینو یکم به خودت بیا مردم که بی احساس نیستن مثل تو

نینو:فقط تو

آدرین:عاشق شدی تو

نینو:فردا هم شب عروسیِ تو

آدرین:با کی؟

نینو:با........