magic پارت 6
{مارینت}
نینو:فردا هم شب عروسیِ تو
آدرین:با کی؟
نینو:با...دخترِ همسایه
آدرین:😐😐😐😐
نینو:ها؟ چیه؟ اونجوری به من نگا نکن. طبق شعرش گفتم دیگه. پوففففف!
من:میگم شما چقدر رو دارین
آدرین:ما اینیم دیگه
نینو:میگم آدری یک لحظه بیا
آدرین:اومدم
و رفتن یک گوشه از اتاق.منم داشتم به اتاق نگا می کردم که دقیق ببینم تو قصرم یا تو اتاق
{آدرین}
نینو منو برد گوشه ی اتاق و آروم گفت
نینو:میگم مشکوک میزنه
من:چی؟
نینو:مارینت مشکوک میزنه.آخه قبلاً هیچوقت نمی خندید
من:با دلقک بازی هایی که ما در اوردیم مورچه هم صدای خنده اش میومد می خواستی مارینت نخنده
به مارینت نیم نگاهی انداختم.داشت اتاقو زیر و رو می کرد
نینو:آدرین می تونم یک سوال بپرسم؟
من:تو که آخر کار خودتو می کنی برای چی می پرسی.
نینو:میگم که....تو مارینت رو دوست داری؟
من:😶😖چی م...میگی.برو باو...منظورت چیه؟
نینو:خودتو نزن به کوچه ی اصغری که من خر نیستم جواب بده
من:اصلاً...ابداً...عمراً.
مارینت:هوی دارین درمورد چی صحبت می کنین سه ساعت؟پشت سر من غیبت می کنین؟تا اونجایی که من می دونم زنا بیشتر پشت سر بقیه غیبت می کنن.چی شده مردا هم اینطوری شدن؟
من:بزار با هم درست آشنا بشیم بعد هرچی خواستی بگو
مارینت:همین الانم خیلی چیزا فهمیدم.
{مارینت}
خب حالا چه کار کنم.آلیا هم که تو خونه ی من اشغال شده.گوشیم رو هم جا گذاشتم
حالا چه خاک و گِلی در سر بگیرم(خاک عالم و جهان/ممنون از راهنمایی بسی خوبت/خواهش.به من میگن مخ/برج ایفل که هیچ،برج میلاد و پل عاشقان هم از این اعتماد به نفست ریزش کردن/اگه می کردن تو اخبار می گفتن/من خودم دقیقاً کنار برج ایفلم.واقعاً نسل هر چی برج بود از بین بردی/😒😒)که نگام با تلفن روی میز برخورد کرد
من:آدرین میشه از تلفنت استفاده کنم؟
آدرین:ها؟(از اول داستان تا الان چرا هی ها هی هو چی چرا می کنی؟/به دلیل اینکه دنبال فضول می گشتم/قانع شدم)
{آدرین}
چون هیچ دختری منو با اسم صدا نزده بود تعجب کردم
من:آ...ره می تونی.مگه اجازه می خواد؟
مارینت:ممنون
{مارینت}
تلفن رو برداشتم.
ای خدا حالا شماره اشو از کدوم بهشت زهرایی بیارم؟
نینو:اممممم...مارینت،اگه شماره ی آلیا رو نداری،من دارم.بیا با گوشی من زنگ بزن
من:تو از کجا شماره اشو داری؟
نینو:با هم می خوایم قرار بزاریم
من:هااااااااااااااااااااااااا؟(درد بی درمون/تو دلت/بچه بغلت/😠😡/توقع نداری که من کم بیارم)
گوشیش رو گرفتم و زنگ زدم به آلیا.بعد از ده بوق برداشت
آلیا:الو؟
من:امم...سلام آلیا....
آلیا:دقیقاً میشه بگی کدوم گوری هستیییییییییی؟
گوشی رو از خودم نیم متر دور کردم.
من:اممممم عزیزم کنترل کن خودتو.(ماجرا رو براش تعریف کرد)
آلیا:تو بی جا کردی رفتی خونه ی مدل پاریس
من:هان؟کی مدل پاریسه؟خل شدی؟نینو مدل پاریسه؟
آلیا:خاک عالم بخوره تو اون کله ی پوکت.واقعاً نمی دونی کیه؟
من:خب باید محض اطلاعت بگم که من عین تو ۲۴ ساعته نمیرم تو موبایل
آلیا:خو مث بری.آدرین مدله
من:واقعاً
آلیا:نه،بتمن
من:یک لحظه گوشی
رومو کردم به آدرین:آدرین تو مدلی؟جان وجی؟(زهرمار/تو دلت/بچه بغلت/آلویه کپک زده تو حلقت/دم دراوردی.راستی می خواستم شخصیت اصلیه داستانم رو عوض کنم.کلویی فکر کنم خوبه/ای جان من غلط کردم./😋)
آدرین:نمی دونستی؟آره چطور؟
من:بشین مثل زنبور(این قافیه ساختنت تو لوزه المعدم)
آدرین:@__________@
من:هیچی هیچی
گوشی رو کنار گوشم بردم
من:فهمیدم
آلیا:صد رحمت که فهمیدی
من:بزار وقتی از این اوضاع در اومدیم میام جفت پا تو حلقت.بای
و قطع کردم
به نینو و آدرین نگاه کردم که دیدم قرمز شدن
من:چیه؟
یهو هر دوشون خونه رو از خنده گاز زدن
من:چتونه؟چرا می خندین؟تب دارین؟
آدرین به تلفن اشاره کرد.
یک نگاه به صفحه ی تلفن انداختم(تلفنش پیشرفته ست)
اِوا!کِی رو بلندگو بود تلفن؟
دوباره به اون دوتا کله پوک نگا کردم.یا حضرت مسیح القلم بدست انجیل نویس.اینا که الان کاری نکنم پاریس رو می بلعن
من:اهم اهم....عذر می خوام آقایون میشه اینقدر نخندیننننن
وگرنه میام با آبدولاچگی میزنم بپاچین.
نه تنها صدای خنده اشون قطع نشد بلکه صداشون تا کهکشان ها هم می رسید.جهانیان و فضایی ها شوکه شدن که اینا چی هستن.فکر شیطانی ای به ذهنم خطور کرد.رفتم نزدیکشون و یک نیشگون گنده ازشون گرفتم.صداشون تا ۱۲۳۸۷ کیلومتر اونورتر رفت.
من:تا شما باشین گوشاتون رو درویش کنین.
آدرین:نینو یک لحظه
و رفتن گوشه ی اتاق.من احساس می کنم دارن درباره ی کشتن من نقشه می کشن.وای خداااا حالا چکار کنم؟(خدا:بشین و تماشا کن/اما.../خدا:یک انتخاب دیگه هم داری/واقعاً؟/خدا:می تونم از روی زمین در غیر اینصورت محوت کنم./😥)
{آدرین}
من:نینو گوشات چی میشنوه؟همچین دختره به این شیطونی،چطوری اینقدر سرده؟
نینو:والا من خودمم شوکه شدم.میگم اینم بگو که عین خودت نمک میریزه.خداییش به هم میاین
می خواستم همون پشت خارونی که جلوی پام بود رو بزنم تو مخش.